بگذارید همین اول تکلیف ماجرا را روشن کنیم که منظور از نیمهی تاریک وجود چیست. نیمهی تاریک آن قسمتهایی از احساسات و خصوصیات اخلاقی ما هستند که دلمان میخواست وجود نداشته باشند. لغت تاریکی ممکن است حالت شیطانی به ماجرا بدهد ولی منظور در واقع آن چیزهاییست که از وجودشان در درونمان شرمسار هستیم. آنچه فکر میکنیم بودنش اشتباه است. برای بعضی این نیمهی تاریک میتواند حساسیت بیش از اندازه باشد، برای بعضی خشم یا حسادت.
فرار همیشه آسانترین راه است. میتوانیم این بخشهای ناخوشایند وجودیمان را نادیده بگیریم یا از آنها فرار کنیم. ولی این کار در درازمدت بیثمر خواهد بود. نپذیرفتن آنچه هستید، چه خوب و چه بد، به سلامتیتان لطمه وارد میکند. روانشناسان معتقدند افرادی که خودشان را همانگونه که هستند میپذیرند به جای اینکه مدام خود را قضاوت کنند، از سلامت روانی بالاتری برخوردار هستند. دلیلش این است که پذیرش نقصانهای عاطفی ما باعث میشوند کمتر به نظرمان مضر و زیانبار برسند. ممکن است نتوانید کامل با آنها کنار بیایید ولی با پذیرششان میتوانید میزان و نحوهی اثرگذاریشان را مدیریت کنید.
روی دیگر سکه
یکی از کلیدیترین نکات در پذیرش نیمهی تاریک وجود این است که بدانیم روی دیگر این سکه روشنایی است. وقتی خصوصیاتی که دوستشان نداریم را بپذیریم، آنجاست که به نیمهی روشن وجودمان مجال بروز و ظهور میدهیم. برای مثال اگر حساسیت بیش از حد را در نظر بگیریم، روی دیگر این سکه احساس شفقت و همدلی است. حساس بودن به این معناست که ناراحتی دیگران برای من اهمیت دارد. وقتی دوستی به کمک نیاز داشته باشد اولین کسی خواهم بود که میتواند روی کمکم حساب کند.
شاید اضطراب موجب شده آدم محتاطتری باشید، که این موضوع باعث میشود هنگام بروز مشکلات از دیگران آمادهتر باشید. شاید در روابطتان زیادی سختگیر هستید، ولی خب همین موضوع باعث میشود آدمهای نامناسب کمتری به زندگیتان وارد شوند. اگر خوب به این وجوه تاریک نگاه کنیم میتوانیم روشناییاش را هم رصد کنیم.
چطور نیمهی تاریک وجودتان را بشناسید.
تصور کنید یک روزنامهنگار مقالهای در مورد شما نوشته است. اینطور فکر کنید: پنج موردی که دلتان میخواهد گزارشگر در مورد شما ننوشته باشد چه هستند، و پنج موردی که دوست دارید به آنها اشاره شده باشد چه هستند؟
پس از اینکه در مورد این ۱۰ خصوصیت به نتیجه رسیدید، به هرکدام از آنها خوب فکر کنید. آیا پنج موردی که اول نوشتهاید را “بد و غلط” میدانید؟ آیا پنج مورد دوم به نظرتان “خوب و درست” است؟ قضاوتهایتان در مورد این ۱۰ مورد را بنویسید. و بعد به ریشهی این قضاوتها فکر کنید. از کجا میآیند؟ چرا اینطور هستند؟
اگر این تمرین برایتان مشکل است، به جای آن میتوانید از خودتان بپرسید چه خصوصیتی را در دیگران نمیپسندید. چرا؟ آیا خودتان هم آن خصوصیت را دارید؟ وقتی به قضاوتهایتان و آنچه “بد و غلط” میدانید فکر کنید کمکم برایتان آشکار میشود چه چیزهایی را در درونتان سرکوب یا پنهان کردهاید. وقتی تاریکیهایتان را شناختید، میتوانید قدم بعدی را به سوی روشنایی بردارید.
روشنایی را دریابید.
وقتی این نقاط تاریک وجودتان را شناختید، فهرستی درست کنید از مواقعی که این تاریکیها به کمکتان آمدهاند. وقتی ۱۰ مثال درست و حسابی پیدا کردید، خوب آنها را بررسی کنید و شباهتها و الگوهای مشابهشان را پیدا کنید. بعد از شناخت و یافتن این تاریکیها و روشناییها آنچه مهم است پیدا کردن عامل محرک آنهاست. اگر در وجودتان خودخواهی یافتهاید، این حس چه موقعی بیشتر میشود؟ وقتی با آن مواجه میشوید چه واکنشی نشان میدهید؟ آیا راهی برای اینکه واکنشتان مثبت باشد وجود دارد؟ با پرسیدن چنین سوالهایی میتوانید به مرور ذهنتان را عادت دهید که از دل این موقعیتهای تاریک نتایج روشن بیرون بیاورد.
وقتی بپذیریم کامل نیستیم، در حقیقت پذیرفتهایم که انسانایم. کمکم یاد میگیرم به پیشرفتهایمان افتخار کنیم و یادمان بماند همهی چیزهای خوب لزوما نباید بینقص و کامل باشند.