یک موفقیت برای پاک کردن ۱۰۰۰ شکست کافیست.
روزی از روزها در سال ۱۹۷۴ بود که نویسندهای خشمگین و خسته سه صفحه از داستانی که فکر میکرد مزخرفی بیش نیست را مچاله کرد و در سطل آشغال انداخت. او زندگی بسیار سختی داشت و خانوادهی آنها آنقدر فقیر بود که ماشین تایپی که با آن مینوشت را از محل کار همسرش قرض گرفته بود. آن روز عصر همسرش آن صفحهها را از سطل آشغال بیرون آورد، خواند و او را تشویق کرد که به نوشتن ادامه دهد. او واقعا دیگر ناامید شده بود و با خودش فکر میکرد روزگار نویسنده بودنش تمام شده و وقتش رسیده مانند آدم بزرگها مسئولیت زندگی و خانواده را بپذیرد و به دنبال شغل نان و آبداری باشد که کفاف خرج زندگی چهار نفرهشان را بدهد.
اما همسرش به او اصرار کرد به نوشتن ادامه دهد و به او گفت “این چیزی که در ذهنته واقعا خوبه، بنویس!”
استیون کتابش را بعد از تمام شدن برای چند ناشر فرستاد. پاسخها همانی بود که او انتظار داشت: نه! نامهها یکی پس از دیگری میرسیدند و همه کتاب را پس فرستاده بودند. ۳۰ نامه که همه میگفتند “قصهی خوبی است ولی به کار ما نمیآید.”
تا اینکه یک روز همهچیز تغییر کرد.
همسرش به او زنگ زد تا خبر دهد یک انتشارات کوچک کتابش را قبول کرده و میخواهد ۲۵۰۰ دلار به او بپردازد. این پول آنقدری نبود که خیالشان را راحت کند ولی لااقل تا مدتی مایحتاج اولیه زندگیشان را تامین میکرد.
چاپ اول کتاب با چندان استقبالی مواجه نشد و آنها کتاب را به یک انتشاراتی دیگر فروختند و این سرآغاز تغییر بزرگ زندگی آنها بود. در اولین سال چاپ کتاب بیش از ۱ میلیون نسخه فروخت. آن کتابی که از سطل آشغال بیرون کشیده شد آغاز حرفهای نویسندگی استیون کینگ بود که تا امروز بیش از ۶۰ کتاب نوشته که کم و بیش همه در لیست کتابهای پرفروش قرار گرفتهاند.
حالا آن کتاب معروف چه کتابی بود؟ اسمش Carrie است که البته اولین کتاب او نبود بلکه چهارمین کتابش بود. حالا استیون کینگ به یکی از مشهورترین، محبوبترین و ثروتمندترین نویسندههای جهان تبدیل شده است که فیلمهای مشهور و پرفروشی نیز با اقتباس از رمانهای او ساخته شدهاند. فیلمهایی که اگر اهل سینما باشید حتما نامشان را شنیدهاید و برایتان بسیار جذاب بودهاند. چند نمونه از آنها: درخشش (The Shining) اثر استنلی کوبریک، رستگاری شاوشنک (The Shawshank Redemption) و مسیر سبز (The Green Mile) هر دو ساختهی فرانک دارابونت.